Get Mystery Box with random crypto!

داستان زری خانونم قسمت چهارم زن ها زری را که غش کرده بود از ز | داریون

داستان زری خانونم
قسمت چهارم
زن ها زری را که غش کرده بود از زیر زمین به روی حیاط اوردند
اقا رجب ماشینش را اورد و بی بی زینب هشتاد ساله زری را به بیمارستان هراتی برد.زری را عمل کردند یک غده ۹کیلویی از شکمش دراوردند
من  رفتم و غده را که کرده بودند توی یک ظرف گنده شیشه ای دیدم
زری حدود چهل روز در بیمارستان بود تا  بهتر شد
من هفت هشت بار به دیدنش رفتم.
یک بار دست مرا گرفت و گفت مردم درباره من چه میگویند؟گفتم بی بی سکینه همسایه که تو را برای پسرش که کارگر بناییست خواستگاری کرده بود و جواب رد داده بودی بیشتر  از تو بد میگفت
حالا او هم میگوید خدا از سر تقصیراتم بگذرد
همه زن های محله برای دیدن غده ۹کیلویی به دیدن زری میرفتند
زری بعد از چهل روز به خانه آمد
من دوازده سالم شده بود.
زری هم ۱۶ساله بود
بعضی روزها میرفتم از زری سوال درسی میپرسیدم
زری به من میگفت حسین تو هر چه از انشا و املا و حافظ و سعدی و مولوی و فخر رازی  بخواهی من به تو میگویم تو هم به من حساب یاد بده
من کلاس پنجم بودم و به زری حساب یاد میدادم
خیلی زود در ظرف دو سه ماه این او بود که به من حساب و هندسه یاد میداد
زری در عرض هفت هشت ماه همه کتاب های دوره ابتدایی را خواند
زری میخواست برای تصدیق شش ابتدایی ثبت نام کند و امتحان متفرقه بدهد
باز دعوا شروع شد
عباس دعوا میکرد
علیرضا هم بزرگتر شده بود و ادعای برادری داشت
فقط دو روز دیگر فرصت بود که مدت ثبت نام تمام شود
زری هنوز ثبت نام نکرده بود و کلافه بود.
من رفتم از او سوالی بکنم عباس دم در خانه بود
گفت حسین کجا
گفتم میرم از زری درس بپرسم
گفت تو هم دیگر بزرگ شدی نباید خانه ما بیای
زری  مرا دید و به طرف پشت بام اشاره کرد
من گفتم عباس اقا به چشم و به خانه رفتم و از انجا خود را به پشت بام رساندم
زری امد پشت بام گفت حسین خانه مادر بزرگم بی بی زینب را بلدی
گفتم بله
گفت برو بگو زری با تو کار فوری دارد همین امروز بیا
بدو  در خانه بی بی رفتم
دم غروب بود رفتم داخل منزل بی بی زینب
حیاط آب و جارو کرده و باغچه گلکاری شده قشنگ
یک تخت بزرگ روی حوض بود و روی تخت یک قالی پهن
بی بی روی یک تشکچه مخمل قرمز نشسته بود و به یک پشتی تکیه داده بود.
پیراهن سفید رنگی با گلهای قرمز  بر تن داشت
موهای سرش را هم شانه زده بود.
قیافه اش به زنهای ۵۰ساله محله ما میخورد
یک سینی بزرگ پر از چند رقم میوه هم جلویش بود
بی بی گفت حسین اینجا چه عجب
ولی یک کم ترسید
گفتم زری گفته حتما امروز برید خانه شان
گفت چی شده
دوباره کتک خورده
گفتم نه
میخواهد ثبت نام متفرقه ششم ابتدایی کند مادرش و علیرضا و عباس نمیگذارند.
بی بی گفت حسین بپر ماشین پیدا کن.
رفتم ماشین اوردم و بی بی به خانه زری آمد، بی بی توی راه به من گفت اینها حسودند نمیتوانند ببینند خواهرشان بیشتر از انها میفهمد
گفت ننه با هر ادمی میشود کنار امد
با لات چاقوکش قاتل دزد دغل باز الا با ادم حسود
خدا گرفتار حسودت نکند
بی بی شب را در خانه سلطان ماند.
فردا دست زری را گرفت و او را به اموزش و پرورش برد و ثبت نامش کرد.
برادرهایش گفته بودند ما نمیگذاریم زری به مدرسه برود
بی بی هم دست زری را گرفته بود و به خانه خودش برده بود
یک روز سلطان مرا دید و گفت چند تا از کتابهای زری مانده است علیرضا هم برایش نمیبرد تو برای او میبری
من کتابها را گرفتم و به دو به
خانه بی بی رفتم
زری کتاب ها را کار نداشت انها را خوانده بود من هم میدانستم با کتابها کار ندارد اما دلم میخواست زری را ببینم
وقتی کتابها را به زری دادم او خندید  و گفت میخواستی بیایی مرا ببینی گفتم بله
گفتم زری پاهایت خوب شد گفت بله.
وقتی خداحافظی کردم زری پشت سرم به راهروی خانه امد و گفت حسین میخواهی پاهایم را ببینی و بدون اینکه من جواب بدهم پاچه  شلوارش را تا زانو بالا اورد
تمام ساق پایش جای داغ بود
جای سیخ کباب داغ
پایش خیلی زشت شده بود
زری در امتحان متفرقه کلاس ششم اول شد
بعد از قبولی برایش چند تا خواستگار آمد اما قبول نکرد
یک سال و نیم بعد زری سیکل اول را متفرقه امتحان داد و از من جلو افتاد.
من کلاس ده بودم که زری در ۱۹سالگی دیپلم  گرفت
زری کلا در خانه مادربزرگش بود
او دیگر بزرگ شده بود
من هم ۱۵ سالم شده بود و میدانستم نباید زیاد به دیدنش بروم
بی بی زینب ۸۶ ساله بود که زری کنکور داد او در پزشکی شیراز قبول شد
سال ۴۴بود
آن سال در یزد فقط دو نفر پزشکی قبول شدند
حالا عباس داماد شده بود و دو بچه داشت و علیرضا میخواست در سن ۱۷ سالگی زن بگیرد و خواهر کوچکتر از زری هم عروس شده بود مادرش گفت من پول ندارم که تو درس بخونی عباس گفت میخواد بره شیراز چکار کنه بیخود کرده
حرمله هم گفته بود من جلوش رو میگیرم بیبی زینب گفت شما مردها سه هزار ساله که نذاشتید ما زنها به جایی برسیم . حالا که دولت گفته زنها هم میتونند برند دانشگاه من که ۸۶ سالمه درس میخونم و میرم دانشگاه

ادامه دارد .‌..