داشتم داستان 'کُنتس الیزابت باتوری' را میخواندم ، ملکه ای بی ر | عصر تاریخ
داشتم داستان "کُنتس الیزابت باتوری" را میخواندم ، ملکه ای بی رحم و خونخوار ، که وقتی متوجه شد خونِ دخترانِ جوان ، حالش را بهتر می کند ، شروع کرد به کشتن دوشیزگانِ معصوم و بی گناه ... از خونشان می نوشید و در خون گرمشان خودش را می شست ... و هر روز جوان تر می شد ! صدها نفر قربانی می شدند تا حالِ کنتسِ خون آشام ، خوب باشد ... جالب تر این که اطرافیانش هم ، در این فاجعه ی کثیف و وحشیانه ، همدستانش بودند ... قصه ی تلخی بود ولی من تعجب نمی کردم ، انگار برایم حکایتِ غریبی نبود ! داشتم فکر می کردم هنوز هم هستند ضحاکانی که بویی از انسانیت و وجدان نبرده اند ، ظالمانی که خونِ انسان هایِ مظلوم را توی شیشه می ریزند ، می نوشند و حالشان بهتر می شود ، کنتس هایِ دیوانه وخونخواری که نفوذ دارند و محکوم کردنشان ، کار ساده ای نیست !!! نه صدها نفر ، نه هزاران نفر ، که میلیون ها نفر را قربانیِ تفریحات و روزمرگی هایشان می کنند ... کنتس هایِ خودخواه و سنگدل ، در حالِ تکثیرند ، و این داستانِ تلخ و زجرآور ، همچنان ادامه دارد ...